محمدصادق کلبادی|داروخانه شلوغ بود و مملو از جمعیت، همه از سر و کول هم بالا میرفتند که مبادا دیر بجنبند و دارو، ماسک و ماده ضدعفونی کننده به آنها نرسد. وحشت از کرونا در چهره برخی از آنها موج میزد، هرچند عدهای هم بودند که خونسرد و بدون رعایت نکات بهداشتی با نیشخند به بقیه نگاه میکردند و زیر لب میگفتند: ای بابا کرونا چیه؟... یکی از همین افراد مثلا نترس سرش را داخل کانتر پذیرش کرد و چند ماده ضدعفونی کننده و چند عدد ماسک خواست، یکی از پرسنل جواب داد که به هر نفر فقط یک عدد ماسک و ... میشود داد.
مرد هم صدایش را در سرش انداخت و گفت «خوب هم دارین ولی انبار کردین دو روز دیگه گرونتر بفروشین...» درحالی که ترشحات بزاق دهانش هم با سرعت بیشتری به این طرف و آن طرف پرت میشد با عصبانیت به نفر کناریاش گفت:«اینا همه از خودشونن بازی سیاسی راه انداختن سر مارو گرم کنن و قیمتاشونو ببرن بالا، شب عیدی بیشتر کاسبشن!» چندتا فحش هم نثار مسؤل فنی داروخانه و بقیه کرد و داشت میرفت که یکی از پرسنل داروخانه گفت بقیه هم خانواده و زن و بچه دارن، چرا تو چندتا ببری ولی به بقیه نرسه ؟ بچههای تو بچه آدمن بچههای ما توله ...؟»
تمام مدتی که رفتار این هموطن را میدیدم با خودم میگفتم مرد حسابی خودت چندتا چندتا ماسک و الکل میخوای بعد که کم میاد میگی کارخودشونه!؟» همان اطراف فروشگاه زنجیرهای مواد غذایی بود.
برای مختصر خریدی وارد آنجا شدم تراکم جمعیت آنجا هم زیاد بود و صحنه عجیبتر سرعت خالی شدن قفسههای مواد غذایی! خانمی را دیدم که یک جعبه مرغ را روی زمین میکشید و آقایی که بخاطر قد بلندش بالاتر از بقیه از روی هوا قفسهها را درو میکرد! خانم دیگری که سبدش را تا خرخره با مواد غذایی پر کرده بود به همسرش میگفت «برو یه سبد دیگه بیار...» خلاصه اوضاع عجیبی بود درست مثل فیلمهای هالیودی آخرالزمانی! یکی از پرسنل آنجا به یکی از مشتریها که خانم مسنی بود میگفت: «به خدا از صبح سه نوبت، بارِ مرغ و گوشت برامون آوردن هردفعه کمتر از 30 دقیقه تمام شد» پیرزن غرغر کنان به من نگاه میکرد و میگفت:« یه عده تو انبار احتکار میکنن اینا هم تو یخچال خونههاشون، عجب دوره زمونهای شده، رحم و مروت هم خوب چیزیه» من هم آرام گفتم: «همش کارخودشونه!» پرسید چی؟ گفتم بله درست می فرمایید...!